loading...

مجله خبری تشریفات

بازدید : 10
پنجشنبه 4 اسفند 1401 زمان : 11:13

مادر سعید ، ایفا مسجد را فرا می‏گیرد، با پسرش، محمد نعیم، اجرا مسجد را اجرا می‏دهد ، آن گاه عریضه‏ای تهیه و تنظیم می‏کند و آن را در چاه می‏اندازد ، و با دلی سرشار از امید ، به ذیل مداقه‏حضرت بقیة‏الله، ارواحنا فداه ، متوسل می‏شود .

شب، فرا می‏رسد و عاشقان حضرت بقیة‏الله، ارواحنا فداه، تشریفات ترحیم مشهد طبق رسم سنواتی که شب‏های چهارشنبه، از راه و روش‏های بدور و نزدیک، به مسجد مقدس جمکران مشرف می‏شوند، مجموعه دسته می‏آیند، در مسجد ، به عبادت و نیایش می‏پردازند .

مشاهده‏ی این شور و هیجان مردم، در دل مادر سعید ، طوفانی ساخت می‏کند . او نیز همدم ده‏ها هزار زایر به عبادت و دعا و تضرع می‏پردازد و شفای فرزندش را از حضرت بقیة‏الله، ارواحنا فداه ، با اصرار و الحاح مسئلت می‏کند .

وقتی که به اتاق مسکونیش در زایر سرای مسجد می‏آید ، دو نفر از خادمان با اخلاص، به اطاق او می‏آیند و در آنجا عزاداری می‏کنند و برای شفای سعید ، به طور گروه جمعی، دست‏به دعا برمی‏دارا‌هستند .

سعید می‏گوید :

درست ، ساعت ‏سه‏ بعد از آخر شب بود که در فقید رؤیا دیدم نوری از پشت دیوار ساطع شد و به طرف من به طرز زمین خورد .

او، یک آدم بود، البته من، از او، تنها فروغ تعجب آور‏ای می‏دیدم که آهسته آهسته به من نزدیک می‏شد .

من، آغاز، مضطرب شدم، ولی سعی کردم که بر خودم مسلط شوم . زمانی که روشنایی به من رسید، به حوزه‌‏ی سینه و شکم من اصابت کرد و برگشت .

من، از خواب بیدار شدم و چیزی متوجه نشدم و باز هم خوابیدم . صبح که از خواب برخاستم، همت کردم که خودم را به عصایم نزدیک کنم و عصا را بردارم، ناگاه متوجه شدم که بدنم سبک شده و آن حالت درد شدید، به کلی، از من رفع گردیده است .

مادر سعید ، ایفا مسجد را فرا می‏گیرد، با پسرش، محمد نعیم، اجرا مسجد را اجرا می‏دهد ، آن گاه عریضه‏ای تهیه و تنظیم می‏کند و آن را در چاه می‏اندازد ، و با دلی سرشار از امید ، به ذیل مداقه‏حضرت بقیة‏الله، ارواحنا فداه ، متوسل می‏شود .

شب، فرا می‏رسد و عاشقان حضرت بقیة‏الله، ارواحنا فداه، تشریفات ترحیم مشهد طبق رسم سنواتی که شب‏های چهارشنبه، از راه و روش‏های بدور و نزدیک، به مسجد مقدس جمکران مشرف می‏شوند، مجموعه دسته می‏آیند، در مسجد ، به عبادت و نیایش می‏پردازند .

مشاهده‏ی این شور و هیجان مردم، در دل مادر سعید ، طوفانی ساخت می‏کند . او نیز همدم ده‏ها هزار زایر به عبادت و دعا و تضرع می‏پردازد و شفای فرزندش را از حضرت بقیة‏الله، ارواحنا فداه ، با اصرار و الحاح مسئلت می‏کند .

وقتی که به اتاق مسکونیش در زایر سرای مسجد می‏آید ، دو نفر از خادمان با اخلاص، به اطاق او می‏آیند و در آنجا عزاداری می‏کنند و برای شفای سعید ، به طور گروه جمعی، دست‏به دعا برمی‏دارا‌هستند .

سعید می‏گوید :

درست ، ساعت ‏سه‏ بعد از آخر شب بود که در فقید رؤیا دیدم نوری از پشت دیوار ساطع شد و به طرف من به طرز زمین خورد .

او، یک آدم بود، البته من، از او، تنها فروغ تعجب آور‏ای می‏دیدم که آهسته آهسته به من نزدیک می‏شد .

من، آغاز، مضطرب شدم، ولی سعی کردم که بر خودم مسلط شوم . زمانی که روشنایی به من رسید، به حوزه‌‏ی سینه و شکم من اصابت کرد و برگشت .

من، از خواب بیدار شدم و چیزی متوجه نشدم و باز هم خوابیدم . صبح که از خواب برخاستم، همت کردم که خودم را به عصایم نزدیک کنم و عصا را بردارم، ناگاه متوجه شدم که بدنم سبک شده و آن حالت درد شدید، به کلی، از من رفع گردیده است .

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 124
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 44
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 13
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 45
  • بازدید ماه : 170
  • بازدید سال : 399
  • بازدید کلی : 1503
  • <
    پیوندهای روزانه
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    لینک های ویژه